کد مطلب:37026
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:35
آيا بي رغبتي علي به خلافت دليل بر غير منصوص بودن خلافت نيست؟
بعضي براي مشروعيت خلافت خلفاء به خطبه 205 نهج البلاغه استناد نموده كه حضرت فرموده است :
«واللّه ما كانت لي في الخلافة رغبة ولافي الولاية إربة ، ولكنّكم دعوتموني اليها وحملتموني عليها» .
پيداست اين خلافت همان اولويت دوم است كه به آن راغب نيست ولي بالاخره آن را مشروع ميداند وبه آن تن ميدهدمجله يادشده صفحه 177 .
يعني قبول خلافت از باب ضرورت نه از باب نص .
بايد گفت : كه اين از عجائب روزگار است كه عدهاي ، بيرغبتي علي عليه السلام به حكومت را دليل غير منصوص بودن خلافت وي بدانند و گروهي هم آن را دليل بر مشروعيت خلافت ضروري در امتداد اثبات مشروعيت خلفاء سابق!!
اولاً : اين خطبه كه بعد از قتل عثمان بيان شده ، و زمينه اجتماعي و اكثريت نيز براي خلافت موجود بوده ، ديگر موضوعي براي اولويت دوم وخلافت بر مبناي ضرورت باقي نميماند ، يعني انتفاء حكم به انتفاء موضوع است .
پس استدلال به اين خطبه براي اولويت دوم بيمورد است .
ثانياً : اين خطبه بخاطر ناخشنودي طلحه و زبير از عدم مشورت حضرت با آنان در امور مملكتي بيان شده و طرف سخن عمدتاً آن دو نفر ميباشد كه در آغاز خطبه ميگويد : شما دو نفر به اندك چيز ، خشم گرفتيد ، و خوبيهاي فراوان ناديده انگاشتيد و به من نميگوييد چه حقي از شما بازداشتهام و در چه سهمي خود را بر شما مقدم داشتهام : «لقد نقمتما يسيراً وأرجأتما كثيراً ألا تخبراني أيّ شيء كان لكما فيه حق دفعتكما عنه؟ أم قسم استأثرت عليكما به» .
و آنگاه ميفرمايد : به خدا سوگند! من به خلافت رغبتي نداشتم و به زمامداري شما علاقه نشان ندادم و اين شما بوديد كه مرا به آن دعوت كرديد و آن را به من تحميل نموديد و پس از به دست گرفتن زمام امور به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل نمودم و نيازي نداشتم كه از شما نظر خواهي كنم . . . .
اين سخن نشان ميدهد كه طلحه و زبير انتظار داشتند همانند زمان خلفاي گذشته در امور مملكتي دخالت كنند و با به دست گرفتن مسئوليتهاي كليدي در چپاول بيت المال نقش فعال داشته باشند كه حضرت با قاطعيت خود با جمله «فلم أحتج في ذلك إلي رأيكما ولا رأي غيركما» ، آب پاك روي دست آن دو ريخته و براي هميشه ، آنان را از دسترسي به مناصب حكومتي نااميد كرده است . و نيز حضرت با عبارت : «نظرت الي كتاب اللّه و ما وضع لنا وأمرنا بالحكم به فاتّبعته وما استنّ النبي صلي الله عليه و آله و سلم فاقتديته» ، طعنهاي بر خلفاء گذشته زده وسيره حكومتي آنان را زير سؤال برده و به عدم مشروعيت كار آنان را در اين كه به كتاب خدا و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل ننمودند ، اشاره نموده است ، همانگونه كه بعد وفات عمر در شوراي معلوم الحال وقتي به او پيشنهاد قبولي حكومت به شرط عمل به سيره ابوبكر و عمر گرديد ، حضرت با صراحت آن را رد كرد و فرمود : «أسير فيكم بكتاب اللّه وسنّة نبيّه مااستطعت»تاريخ يعقوبي : ج 2 ، ص 162 . ورجوع شود به : شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد : ج 1 ، ص 188 ، ج 9 ، ص 53 ، ج 10 ، ص 245 و ج 12 ، ص 263 ، الفصول في الأصول جصاص : ج 4 ، ص 55 ، أسد الغابه : ج 4 ، ص 32 ، السقيفة وفدك جوهري : ص86 ، تاريخ المدينة ابن شبة النميري : ج 3 ، ص 930 ، تاريخ الطبري : ج 3 ، ص 297 ، تاريخ ابن خلدون ق1 ، ابن خلدون : ج 2 ، ص 126 والشافي في الامامة : ج 4 ، ص 209 .
ثالثاً : علت بي رغبتي حضرت به حكومت ، بخاطر انحرافاتي بود كه در زمان خلفاي ثلاثه در جامعه ايجاد شده و زمينههاي فساد دامنگير اجتماع گرديده و راه اصلاح بسته شده بود .
همانطوري كه حضرت ، بعد از قتل عثمان ، به هنگام هجوم مردم براي بيعت ، فرمود : مرا واگذاريد و به سراغ ديگري برويد زيرا به استقبال حوادثي ميرويم كه چهرههاي گوناگون و فتنههاي رنگارنگ دارد ، نه دلها ثابت ميماند و نه خردها استوار ، بخاطر آنكه در عصر خلافت سه خليفه گذشته ، ابرهاي فساد ، چهره افق را تيره و تار و راههاي مستقيم حق را ناشناخته كرده است . و اگر چنانچه دعوت شما را پذيرفته و زمام خلافت را به دست گيرم ، آنچه خود تشخيص ميدهم با شما رفتار خواهم نمود و به گفتار اين و آن و سرزنشگران گوش فرا نخواهم داد : «دعوني والتمسوا غيري فإنّا مستقبلون أمراً له وجوه وألوان لا تقوم له القلوب ، ولا تثبت عليه العقول ، وإنّ الآفاق قد أغامت ، والمحجّة قد تنكّرت . واعلموا أنّي إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم ، ولم أصغ إلي قول القائل وعتب العاتب»نهج البلاغه ، خطبه 92 .
پر واضح است كه انگيزه زير بار بيعت نرفتن ، همان انتظار مردم از علي عليه السلام است كه روشهاي گذشته ابوبكر و عمر را ادامه دهد ، ولي علي عليه السلام ميداند كه بر اثر انحراف جامعه از مسير صحيحي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم تعين نموده بود ، چه بسياري از بدعتها به سنت تبديل شده و چه شبهههايي بر خردها استوار گشته و مردم راه تشخيص حق را از ناحق و بدعت را از سنت ، از ياد بردهاند ، كه سخن علي بنا به نقل ابن ابي الحديد معتزلي گواه روشني است بر اين ادعا : «إنّ الشبهة قد استولت علي العقول والقلوب ، وجهل أكثر الناس محجّة الحقّ أين هي»شرح نهج البلاغه : ج 7 ، ص 34 .
اين خطبه نيز گواه ديگري است كه كارهاي خلفاي گذشته مورد تأييد حضرت علي عليه السلام نبوده است .
رابعاً : امير المؤمنين صلي الله عليه و آله و سلم در خطبه شقشقيه علت پذيرفتن حكومت و تن دادن به آن را ، قيام حجت الهي پس از فراهم شدن زمينه آمادگي مردمي ميداند . آنجا كه ميفرمايد : اگر همانند گذشته زمينه حكومت فراهم نبود و مردم آمادگي خود را اعلام نميكردند و با وجود پشتيباني مردمي ، حجت خداوندي بر من تمام نميگشت ، و اگر پيمان الهي از علماء نبود كه در برابر شكمبارگي ستمگران و گرسنگي ستمديدگان ساكت ننشينند ، رشته خلافت را رها ميكردم و چون گذشته ، خود را از صحنه سياست كنار ميكشيدم : «لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة بوجود الناصر ، وما أخذ اللّه علي العلماء أن لإ؛ئئ يقارّوا علي كظّة ظالم ولا سغب مظلوم لالقيت حبلها علي غاربها ولسقيت آخرها بكأس أولها»نهج البلاغه : خطبه 3 .
شيخ مفيد ميگويد : اين خطبه نشان ميدهد كه اگر علي عليه السلام با گذشتگان جهاد نكرد ، بخاطر نداشتن نيروي كافي بود ، و اگر با پيمان شكنان به مبارزه برخاست ، بخاطر آن بود كه نيروي لازم در اختيار داشت : «فدلّ علي أنّه عليه السلام إنّما ترك جهاد الأوّلين لعدم الأنصار ، وجاهد الآخرين لوجود الأعوان»الافصاح : ص 46 .
سيد بن طاووس هم ميگويد : اين خطبه در حقيقت اعتراض گويايي است بر پيشوايان گمراهي كه بر علي عليه السلام سبقت گرفتند : «وفي الرواية من الطعون علي أئمّة الضلال الذين تقدّموا علي عليّ بن أبي طالب عليه السلام »الطرائف : ص 419 .
وخامساً : آنچه از سخنان حضرت در بي رغبتي به حكومت نقل شده ، مربوط به حكومت ظاهري است كه ديگران براي رسيدن به آن دست و پا ميشكنند و هزاران گناه و معصيت مرتكب ميشوند ، و سخن حضرت در ذي قار به ابن عباس كه اين حكومت نزد من از يك كفش كهنه و مندرس بي ارزش تر است ، مگر اينكه حقّي را بپا دارم و يا باطلي را دفع نمايم : «واللّه لهي أحبّ إليّ من إمرتكم إلّا أن أقيم حقّاً أو أدفع باطلاًنهج البلاغه خطبه 33 . و همچنين سخن حضرت در خطبه شقشقيه كه اين دنياي شما نزد من ، از آب بيني بزعالهاي بي ارزشتر است : «أزهد عندي من عَفطة عَنز» ، و در نامه 62 ، اين حكومت بر شما نهج البلاغه خطبه 3 ، كالاي چند روزه دنياست و به زودي ايام آن ميگذرد ، همانند سراب ناپديد شود يا چونان پارههاي ابر كه زود پراكنده شود .
و « . . . ولايتكم التي إنّما هي متاع أيّام قلائل ، يزول منها ما كان ، كما يزول السراب أو كمايتقشّع السحاب» ، گواه زندهاي است بر اين ادعا .
و قطعاً مراد حضرت ، حكومت الهي نيست .
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.